امروز، اولین روز خرداد است.
من، محمد، علی، زهرا به همراه مادرم در باغچه کوچکمان مشغول به کار هستیم.
ما مزرعه کوچکی داریم که خانه مان در سمت چپ آن قرار گرفته است. جلوی خانه مان گندم
و سمت راست باغچه، سبزی و سیب زمینی و گوجه و بادمجان کاشته ایم
و اطراف مزرعه حصارهای چوبی کشیده ایم.
مادرم و علی مشغول چیدن سبزی برای ناهار هستند.
زهرا به تک درخت چنارمان آب می دهد و من و محمد مشغول کندن زمین و آماده کردن خاک برای کاشت دانه هستیم.
خاک کمی خشک و سفت شده و کندن آن سخت است.
از زهرا خواهش می کنم کمی آب بیاورد تا زمین را خیس کنیم، چون باید قبل از رسیدن پدرم، زمین را برای کاشت آماده کنیم.
پدرم به مزرعه دوستش رفته تا کمی کود و بذر گیاه بخرد.
ما تصمیم گرفته ایم امسال در قسمت هایی که چیزی نگاشته ایم لوبیا، عدس و نخود بکاریم تا بتوانیم زمانی که هوا سرد می شود، با آنها آش و سوپ درست کنیم. }
مدرسه چیست؟ مدرسه بلایی آسمانی است که بر سر تعداد انبوهی دانش اموز بدبخت نازل می شود بعضی از دانش آموزان زیر بار این بدبختی عظیم قطع نخاع شده و به جای نشستن روی نیمکت مدرسه روی ویلچر می نشینند.
مدرسه به طور کلی یعنی:
سخت ترین قسمت مدرسه آنجایی است که باید هفت صبح با لگد و مادر گرامی و غرش صدای پدر ازخواب شیرین برخیزیم و با ان قیافه که بیشتر شباهتی به گوریل های جنگل دارد،تا به انسان و با اعتماد به عرش از خانه بیرون می رویم و به مدرسه می رویم.
تغذیه در مدرسه: در مدرسه فقط کافی است که کیک را از کیف بیرون بیاوریم که ناگهان،گروهی از گشنگان سومالی حمله ور میشوند و خوراکی را نابود میکنند و در این میان تلفات جانی زیادی که تعدادشان هنوز مشخص نیست به وجود می آید.
آه از صف مدرسه، حتی با شنیدنش باید دو رکعت نماز وحشت خواند. وحشتناکترین لحظه ورزش کردن در صف است که، تمام دانش آموزان خمیازه کشان مجبورند حرکات کششی که بیشتر شبیه حرکات مضون است انجام دهند!
از آن وقتی که چشممان به دنیا بازشد، و ننه و بابای گرامی جلوی چشممان بودند به ما می گفتند به مدرسه بروید و فرد مهمی شوید امیدوارم که فرد مهمی شویم ولی امیدی نیست.
کپی برداری برای نشر از مطالب وبلاگ شرعا حرام است.
انشا در مورد بوی خاک پس ازبارش باران باران که می بارد احساسی از زیبایی درون آدم شکل می گیرد, بعد قطراتش روی خاک که می افتند آن بویی که به مشام آدم می رسد کم از بهترین عطرها ندارد :
چه حس و حال عجیبی دارد، پاییز باشد یا بهار بعد از پنجره اتاق نم نم باران را ببینی و ذوق کنی.
آدم در این لحظات ته دلش می خواهد برود بیرون و باران را بو کند، برخورد قطرات باران با صورت و تنش را احساس کند ، اما یکدفعه عقل پا جلو می گذارد و می گوید نه نرو. می روی بیرون خیس می شوی، باد می خورد به سر و کله ات سرما می خوری.
اما اگر زیر باران نرویم و خیس نشویم که دیگر انسان بودنمان خیلی خیلی شکل ماشینی به خودش می گیرد.
پس دلت را می زنی به دریا و می روی بیرون.
وارد حیاط می شوی می بینی کلی شبنم زیبا روی گل های یخ باغچه نشسته است. دلت غش می رود.
یکدفعه احساس می کنی بوی عجیبی به مشامت می رسد.
وه، که بوی خاکی است که باران خورده. هیچ عطری یارای برابری با بوی سرمست کننده خاکی که باران درونش غلت زده را ندارد. حس زندگی کردن و زیبایی درونت جوش می زند.
عجیب است. آن باران، این خاک و این تویی که سرشار از طراوتی
بنام خدا
پاییز فصل زیبایی است که سه ماه مهر، آبان و آذر دارد ؛ در پاییز ما به مدرسه میرویم و مدرسه ها باز میشود، همه ی بچه ها شاد و خوشحال هستند ودر حیاط مدرسه بازی میکنند.
در پاییز برگ درختان می ریزد و باد و باران زیاد است. من فصل پاییز را خیلی دوست دارم چون با شروع مدرسه دوباره دوستانم رو میبینم و خیلی خوشحال میشوم.
در پاییز رنگ برگ های درختان قرمز، زرد و نارنجی است که کم کم باد آن ها را از شاخه ها میکند. در پاییز دوباره کتاب و لباس های نو میپوشیم و این خیلی خوب است اما من امسال کیف نخریدم چون کیفم نو بود، بجای ان پولش رابه جشن عاطفه ها دادم تا دانش اموزانی که کیف ندارند بتوانند برای خودشان کیف بخرند و خوشحال شوند.
بیشتر میوه های پاییزی سیب و انار است که من خیلی انار دوست دارم مامانم میگوید این میوه ها میوه های بهشتی هستند و خواص زیادی دارند. پدرم هم میگوید پاییز زیبا ترین فصل هاست ودر پاییز درختان آماده خواب زمستانی میشوند تا برای بهار قدرتمند شوند و دوباره گل و میوه بدهند.
روزهای پاییز کمی سرد است که باید مواظب خودمان باشیم تا سرما نخوریم. معلممان میگوید که در پاییز پرنده ها به جاهای گرم تر مهاجرت میکنند تا برای بهار دوباره برگردند
امسال مدرسه ما نو شده بودو دیوارهای ان رارنگ کرده بودند و تخته سیاه و نیمکت ها تازه بودند و ما خیلی خوشحال شدیم
درباره این سایت